شاید لحظه های زیادیست  به تماشای التماس عاجزانه ی چشمانم نشسته ام

که بار دیگر چشمانم را به چشمانت گره بزنم

این بار محکم تر از قبل

طناب  اشک ها را از پنجره ی چشمانم به سمت تو آویزان کنم

این بار نزدیک تر از قبل

شاید لحظه های زیادی قلب شکسته ی من تورا فریاد می زند

اما هر بار صدایی در هم میشکند

صدای لرزان قلبم ...

نزدیک تر نیا

بمان در همان چارچوب قاب عکس

بمان و نظاره کن چشم های بسته و اشک های روانم را...

نسخه ی هیچ دکتری مسکنی برای دردم نیست

کسی مرا نمی فهمد

شاید قابل فهمیدن نیست این ضجه های غریبانه و خواهش  به  نیامدنت...

 

تو گم شدی بی دلیل!

و این دلیل اشک های من است

فقط همین...